وقتی از ماشین پیاده میشوم و به کوههای اطراف صومعه گقارد نگاه میکنم، احساس میکنم وارد دنیای دیگری شدهام، جایی که زمان در آن ایستاده است. هوا مطبوع است و بوی سنگ باستانی و زمزمه های قرن های گذشته را با خود می برد. صومعه به نظر می رسد که از صخره کنده شده است، دیوارهای خاکستری آن به طور یکپارچه با صخره های ناهمواری که آن را در گهواره قرار داده اند، ترکیب شده است. انگار خود طبیعت این مکان مقدس را در آغوش گرفته و از دنیای بیرون محافظت می کند. با قدم زدن در ورودی باریک، از خنکی درون، که به شدت با گرمای خورشید بیرون در تضاد است، شگفت زده می شوم. سکوت تقریباً ملموس است و مرا مانند پتوی آرامش بخشی میپیچد. هر قدم من به آرامی طنین انداز می شود و در راهروهای سنگی طنین انداز می شود. نور کم است، از پنجرههای باریک بالا عبور میکند و سایههای بلندی ایجاد میکند که روی دیوارها میرقصند. انگار خود سنگ ها زنده اند و داستان های ایمان و فداکاری و تاریخ را زمزمه می کنند. جلوی یک خاچکار حکاکی شده زیبا می ایستم که دوخت متقاطع پیچیده آن به آرامی در نور کم می درخشد. این کاردستی خیره کننده است، تمام جزئیات با دقت توسط دستانی که قرن ها پیش زندگی می کردند ساخته شده است. تقریباً می توانم حضور آنها، فداکاری و ایمان آنها را در هر خط و منحنی حک کنم. ایستادن در اینجا، در مکانی که بسیار دیده شده، جایی که صدها سال است در آن دعا شنیده شده، خفتآور است. هرچه به عمق صومعه می روم، هوا خنک تر می شود و حس آرامش قوی تر می شود. به نظر می رسد دیوارها نفس می کشند و اسرار کسانی را که در اینجا به دنبال آرامش می گردند در خود نگه می دارند. نمی توانم لحظه ای چشمانم را ببندم و بگذارم آرامش در روحم جاری شود. چیزی عمیقاً معنوی در این مکان وجود دارد، چیزی که فراتر از کلمات است. وقتی بالاخره به بیرون برمیگردم، کوهها با شکوهتر به نظر میرسند، قلههایشان تا آسمان میرسد که گویی در حال دعا هستند. خورشید در حال غروب است و پرتوهای طلایی را در سراسر منظره می تاباند. نفس عمیقی می کشم و نه فقط با این مکان، بلکه با تاریخ، مردم و خود سرزمین ارتباط دارم. گقارد فقط یک صومعه نیست، گواهی زنده بر ایمان، استقامت و زیبایی روح انسان است.
و همانطور که می روم، می دانم که بخشی از وجود من برای همیشه اینجا، در میان این سنگ های باستانی، در قلب ارمنستان خواهد ماند.